㋡ میم مثل مثبت اندیشی نونوچه

چنانچه نیک اندیش باشید خیر و خوشی به دنبالش خواهد آمد

㋡ میم مثل مثبت اندیشی نونوچه

چنانچه نیک اندیش باشید خیر و خوشی به دنبالش خواهد آمد

sms پروین جونم 1

با افکار زیبا زندگی کن. چون زندگی به اندازه فکرهای تو زیبا می شود

فراموش مکن ۳

فراموش مکن اگر علت نادانی ات را دانستی... آنگاه دانایی!!!

لحن لطیف عاشقی

دکتر شریعتی لحن لطیف عاشقی و حضور خداوند را اینگونه می سراید:

ادامه مطلب ...

سر مشق از قول پیامبر

پیامبر: قدر چهار چیز را قبل از دست دادن آن بدان... 

 

1... ثروت قبل از فقر 

2... سلامتی را قبل از بیماری 

3... جوانی را قبل از پیری 

4... زندگی را قبل از مرگ  

 

نونو نوشت: 

time کلاسام تغییر کرده... روزی دو نوبت میرم آموزشگاه... دیگه وقت ندارم مدام بهتون سر بزنم جوجه های کاکل زری من

مسیح مقدس

مسیح مقدس در انجیل می فرماید: 

طلب کن به تو اعطا خواهد شد! جستجو کن خواهی اش یافت! در را بزن به رویت گشوده خواهد شد!

دریاب!!!

مفهوم این جمله را دریاب!!! 

اگر من برای شکستن درختان هشت ساعت وقت در اختیار داشتم. شش ساعت آن را صرف تیز کردن تبرم می کردم.

برده نباش

برده نباش! تا جایی پبرو جامعه باش که احساس می کنی لازم است. اما همواره حاکم سرنوشت خود باش!

هریت بیچر استو

تلخ ترین اشک هایی که بر سر مزار رفتگان ریخته می شود به خاطر کلمات ناگفته و کارهای نکرده است!

بی گناه کیست؟!

بی گناه واقعی کسی است که علاوه بر آنکه خود بی گناه است... دیگران را هم بی گناه می داند

توپ باش!

همیشه همچون توپ پلاستیکی باشید که هرچه محکم تر به زمین می خورد بالاتر می رود!

فراموش مکن ۲

فراموش مکن در زندگی ما هیچکس به اندازه خودمان به ما خیانت نمی کند!

فراموش مکن ۱

فراموش مکن به کمی سبکسری نیاز داری تا از زندگی لذت ببری و به کمی شعور تا از لغزش ها بپرهیزی. همین کافی است.

مرگ

مرگ به زندگی زیبایی می بخشد... چون هوشیارت می کند. قافله را از دست مده. چیزی را جا مگذار! خوش باش. از هر آنچه در دسترس توست لذت ببر! چرا که فردا مرگ تو فرا می رسد!

sms وحیده جونم 1

گذشته های دور را ببخش! زیرا نه تنها مانند کفش های کودکی برایت کوچکند... بلکه با آنها از برداشتن گام های بلند عاجزی! 

                                                                                    

نیایش بامزه

کشیشی در یک صبح به قصد شکار حرکت کرد. بعد از ساعتی چند کبک با تفنگ خود زد. در راهش با یک خرس خاکستری رو به رو شد. کشیش هیجان زده از درختی بالا رفت. چشمانش را به سوی آسمان دوخت و گفت: ای خدا... آیا تو دانیال را از کمینگاه شیر نجات ندادی؟؟!! همچنین یونس را از شکم نهنگ؟؟!! آه... خدا استدعا می کنم مرا هم نجات بده ولی خدایا اگر نمی توانی به من کمک کنی! لطفا به آن خرس هم کمک نکن!!!